سجاده ای که دلش آسمان می خواست.

سلام که نام مبارک اوست.
سجاده ای که دلش آسمان می خواست.

خدا می داند چقدر دست به دامان زائران نور شدم.
رد همه ی کاروان هایی که به چشمه نور می رفت را گرفتم و به همه سلام دادم.
سلام دادم که به تو برسانند...
آن ها که بازگشته اند بی جواب بوده اند و آن ها که جواب گرفته اند هرگز باز نگشته اند.

بهانه های دلتنگی
مرا زیبا به خاطر بسپار...

رمز ترک گناه

دوشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۳، ۰۲:۲۱ ق.ظ


رمزی نمی خواهد

کافیست بدانی می بیند...

+ أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَى

سیدمجیدکریمی



یا الله (۳)

کنار پنجره ی ایوان ، روی طاقچه گلدان بود
درخت سیب ، بهار که میشد صدایم میکرد
سایه اش را می گویم
همان جایی که استکان و قوری برای چای خوردن بود
مادربزرگ یادت هست ؟
دلم همیشه برای قصه های شیرینت تنگ میشد
حالِ تو هم بد می شد اگر حالِ دلم بد می شد
بهار که می آمد ، حوضِ ماهی ها چه خوش رنگ میشد
اصلا تمام خوشبختی ها درونِ خانه ی تو جمع میشد
مادربزرگ یادت هست ؟
با خندیدنت چینیِ شکسته ی دلم بند میشد
دستِ خودم نبود ؛ می مردم اگر یک مو از سرت کم میشد
بهار که می آمد می گفتی : دختری زیبا درونِ کوچه ها قدم می زند
بهار را می گفتی …
وقتی تمامِ درختان به شوقِ دیدنش شکوفه می دهند !
یادت هست ؟
۲۳ دی ۹۳ ، ۲۲:۴۲ سید گمنام
کاش بدانیم..

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی